داشتم توی یه گروه تلگرامی وقت سپری میکردم  یه عکس خیلی معمولی من رو متوجه کرد چند دقیقه هست خشکم زده و نمیتونم ازش چشم بردارم  

مطلبی بود معمولی که کپی و شر شده بود اما اون عکس و مختصر فکری که قبلا راجع به فرستنده ش  کرده بودم من رو کاملا مشغول خودش کرد .ناخوداگاه یه سستی خاصی توی پاهام حس کردم طپش قلبم تند  شد انگار یکی از پشت عکس داشت با لحجه ای شیرین و نه و مخملی صدام میکرد صدایی که تمام هیبت مردانه ام رو زیر سوال برده بود اتفاقی عجیب بود با عجله چند صفحه به عقب برگشتم گوشی رو خاموش کردم و پتو رو روی سرم کشیدم یه زن با ناخن های کشیده و موهای بلند فرفری و چشمهای روشن تا صبح تو سرم قدم میزد .

دیرم شده بود با عجله لباس پوشیدم چای را فقط  لب زدم و راه افتادم از اتفاق شب قبل هیچ چیز خاطرم نمانده بود .

کر کره ها رو باز کردم و سمت میز بار رفتم 

راستی یادم رفته بود بگم من یه کافه ی کوچک گوشه ی دنج یه شهر کوچک داشتم 

اول صبح بود و کافه خلوت بود پشت یه میز نشستم و گوشی رو باز کردم .عادت داشتم چند متن توی گروه شر میکردم و کارم رو شروع میکردم .

به واسطه ی اشتباهی که کرده بودم حال و هوام غمگین بود 

یک روز از همین روزای تکراری یه پروفایل مشکی من رو به چند ماه قبل برد زمانی که به اون عکس زل زده بودم .

تمام جراتم رو جمع کردم و گفتم چرا همیشه مشکی

 

داستان او 2

داستان او

داستان او (3)

رو ,یه ,عکس ,توی ,ی ,عجله ,من رو ,کردم و ,رو باز ,گوشی رو ,باز کردم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

مدرس برند و بازاریابی هنرستان حرفه ای خاتم الانبیا ضمیر نا آرام... ✈ÆÎŔ ßĻÕĞ✈ jfun حیدری موارد کلیدی و مهم ریاضی سایت درسی مطالب اینترنتی صائب نیا